<

دنیا بدون شما،


میانجی ندارد


عالیجنابِ صُلح؛


بیا


بین ما و آسمان را آشتی بده..

 

أین_صصاحبنا

 

 

ساعت.           ۴۲ : ۴
مورخ.           ۹۷/۳/۲۵

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 21:7 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

ديگران را

 


اگر از ما خبری نیست چه باک !

 


نازنینا ...!‌

 


تو چرا بی خبر از ما شده‌ای ...

 

 

شهریار
ساعت.        ۵۹ : ۱۶
مورخ.          ۹۷/۳/۲۳

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 21:6 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

درمان_کنیم

 

 

عبادت کردن، به همراه بدخلقی و خودخواهی، نتیجه‌اش فقط عجب و ریاست؛

 

مثل کسی که با وجود دمل و عفونت در بدنش،

 

فقط داروی تقویتی مصرف می‌کند. درمان که نمی‌شود هیچ،

 

روز‌به‌روز عفونت در بدنش گسترش می‌یابد.

 

 

ساعت.          ۲۳ : ۱۵
مورخ.           ۹۷/۳/۲۲

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 21:0 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

"یا عاصم من استعصمه"

 

 

امشب جانمان را در سفرهٔ ولایت ببریم و خود را فدای مولا کنیم. دل را به صاحب‌خانه

بسپاریم تا یک سال را در وادی جذبه و عشق حضرتش سیر کند.

 

و این ممکن نیست جز با شناخت حقیقت علی(علیه‌السلام) که ولایتش ریسمان نجات است

و راه می‌گشاید.

 


با اعتصام یعنی چنگ زدن به عصمت او می‌توانیم به اسم «عاصم» خدا برسیم و با ترک

گناه، معصوم شویم.

 

پس اگر می‌خواهیم از دل‌گرفتگی‌ها رها شویم و سعهٔ صدر پیدا کنیم، به عصمت آن

معصوم، متوسل شویم و جرعه‌ای از جام ولایتش را بنوشیم.

 

 

شب_قدر
ساعت.   ‌    ۵۵ : ۱۴ 
مورخ          ۹۷/۳/۱۵

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 20:58 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

♦️چند نکته درباره حادثه

تعرض به دانش‌آموزان

 

 

 برخلاف تصور عمومی، تعرض_جنسی به پسران و مردان در ایران تقریبا دو برابر تعرضات جنسی ثبت شده نسبت به زنان است!

 بزرگ ترین بازه آزاردیدگان، پسران بین پنج تا نه سال و بعد پسران بین هفده تا بیست سال - همزمان با خدمت سربازی هستند.


 حالا اوضاع در مدرسه های پسرانه بسیار بهتر از قبل شده اما هنوز هم به فاجعه نزدیک است. من به خوبی به یاد دارم در دوران تحصیل خودم وضعیت هولناک تر و نزدیک به فاجعه بود. جمعیتی از پسران نوبالغ آموزش ندیده که میخواستند میل جنسی خود را به رخ هم بکشند.

حالا دست کم بسیاری ازخانواده ها فهمیده اند لازم است با پسران خود هم درباره بلوغ حرف بزنند. اگر پسران تغییرات ماهانه ندارند، معنایش این نیست که دوران بلوغ برایشان با تازیانه های وحشیانه و هولناک تغییر، سخت نمی گیرد.

 چه باید کرد؟ به عنوان پدری که پسرش ،علاوه بر مدارس در محیط خطرآفرین دیگری - تمرینات تیم فوتبال - هم حضور دارد راه حل را فقط و فقط در صراحت کامل با فرزندم پیدا کرده ام.

از سه سالگی حریم تنش را به او آموختم، از هشت سالگی مطمئنش کردم که اگر زبانم لال روزی اتفاقی بیفتد و به من بگوید سرکوب و تحقیر و متهم قلمداد نمی شود و از ده سالگی یادش دادم از حریم تنش دفاع کند، حتی اگر لازم شد رفتار کاملا غیرمدنی ای انجام بدهد.

 نه که حالا خیالم راحت باشد، نه. دق میکنم تا برود تمرین و برگردد. فقط حالا می دانم پسرم را دست بسته به مسلخ نفرستاده ام.

 وقتی داریم درباره اتفاقی که در مدرسه ای در غرب تهران و در مدارس شاید بسیار دیگری می افتد می نویسیم، باید حواسمان باشد که معلمان را یک جا متهم نکنیم .

 به جای تلاش برای تغییر، سوار موج های مختلف می شویم و فقط نعره می کشیم بدون این که چیزی گفته باشیم. دردناک است که ما نه قانونا حق اعتراضی برای نشان دادن خشم و ناراحتی خود از چنین اتفاقی را داریم، و نه جامعه یادمان داده واکنش جمعی درست یعنی چه.

 می دانم تنها در خیریه نه چندان وسیعی که افتخار همکاری با آن را دارم، بالغ بر بیست پرونده برای کودک زیر پنج سال وجود دارد که از سوی پدران یا مادران یا سایر نزدیکان درجه یک خود مورد تعرض جنسی قرار گفته اند.

دوباره می گویم: آموزش. به کودکان خود تفاوت نوازش دوستانه با دستمالی شدن، حریم بدن، اندامهای جنسی و رفتارهای جنسی را بیاموزیم. یادشان بدهیم از جنسیت خود شرمگین نباشند و از آن دفاع کنند. و مطمئنشان کنیم در همه حال مورد حمایت ما هستند.

مسئولیت پذیر باشیم. مرتب به مدارس فرزندان خود سر بزنیم و معلمان را بشناسیم. حتما مسیر تردد بچه هایمان به مدارس را بدانیم. دوستان نزدیک فرزند خود را بشناسیم، و بدون کنترل گری افراطی رفت و آمدهای دوستانه فرزندان را زیر نظر داشته باشیم.

 بله، بسیار سخت است که هم از فرزندت مراقبت کنی، و هم کاری نکنی که او ایزوله و بدون اعتماد به نفس و جامانده از روند طبیعی زندگی بزرگ شود. سخت است اما غیرممکن نیست. 
 
آموزش، آموزش، آموزش.
حفره بزرگی که دارد تمام ایران ما را می بلعد. فقدان آموزش در تمامی حوزه ها خطرناک است و گمانم در حوزه مسائل جنسی خطرناک تر.

 هیچ کدام ما به درستی آموزش ندیده ایم که بدانیم رفتار جنسی درست کدام است. تلاشی هم برای آموختن نمی کنیم. کارگاه های آموزشی را که روان درمانگران برای والدین برگزار میکنند جدی بگیریم. و از سن کم، فرزندمان را با واژه "مشاور" آشنا کنیم.

 راحت ترین بخش پدر و مادر شدن، ارتباط زن و مرد است.
سخت ترین بخش؟ احتمالا فکر میکنید این که قبول کنی قلبت بیرون از بدنت بتپد.

نه! سخت ترین بخش، پدر و مادر خوبی بودن است برای ما که هرگز هرگز هرگز این وظیفه سخت را به درستی یادمان نداده
اند...

 

✍️حمید سلیمی

 


ساعت               ۳۹ : ۴
مورخ.              ۹۷/۳/۱۵

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 20:56 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

سلام بر تو ای تلاوت کننده کتاب خدا و آگاه بر اسرار و آیاتش

 


سلام بر تو شبانگاهان و سپیده روز

 

 
سلام بر تو ای پیمان الهی که وفای به آن را خدا از مردم خواسته.

 

 


ساعت.             ۳۰ : ۵
مورخ              ۹۷/۳/۱۳

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 20:52 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

دل من نویس

 

 

امروز صبح که چشمانم را گشودم به ناگاه دلم بد گرفت! هر چه با خود اندیشیدم نتوانستم بفهمم گیر کار کجاست. به پا خاستم و کل خانه را بهم ریختم به امید یافتن چیزی که بتواند دلیل این دل‌گرفتگی باشد!
دل! واژه‌ی عجیبی‌ست؛ عجیب و پر معجزه! پر رمز و رازترین عضو روح!
به دور خود می‌پیچدم و موهایم را بهم می‌ریختم، خود را می‌آراییدم و دوباره آرایش چند ساعته‌ام را با پشت دست خراب می‌کردم! بالا و پایین می‌پریدم و به درو دیوار می‌زدم! آشفته و حیران و ویران! در میان جستجوهایم چادر سفید گل‌گلی مادربزرگم را یافتم. لیخند نیم بندی بر لب هایم نقش زدم؛  آن‌ را از صندوقچه بیرون کشیده و به بینیم نزدیک کردم. بعد از سال‌ها، عجیب بوی ننه فاطمه را می‌داد! قطره اشکی که از چشمانم روانه شد، دستی ناخودآگاه چادر را بر سرم پهن کرد. چند قدم مانده تا آینه را با دلی سوخته که بخارش شده بود اشک چشمانم آرام‌آرام پا کشاندم. مقابل آینه که رسیدم خجالت می‌کشیدم خودم را در آینه ببینم. چرایش را نمی‌دانم؛ اما عجیب دلم ساز ناکوک می‌زد؛ بازیش گرفته بود انگار!
به زحمت سر بالا آوردم و صورت قاب گرفته در چادر رنگ و رو رفته و خوش عطر را به نظاره نشستم. قد چادر به زور به زانوانم می‌رسید؛ اما گل‌های ریز صورتی رنگش به صورتم طراوت داده بود. انگار در باغی قدم گذاشته‌ام؛ حس دویدن میان گل های ریز را داشتم. بلورها که دوباره از چشمم راه گرفتند، دستی به شانه‌ام نواخت:
- غمتو نبینم یه وقت!
نمی‌خواستم با او هم‌کلام شوم؛ آخر با او هم قهر بودم. با همه‌ی همه قهر بودم. او هم استثنا نبود. دلم عجیب ناز کردنش گرفته بود؛ نمی‌دانم لابد ناز خریدش را می‌شناخت که انقدر ناز و غمزه می‌آمد!
صدایش در گوشم نجوا زد:
- قهری با من؟ بیا آشتی کنیم. نمی‌گی من دلم تنگ می‌شه؟ بعضی وقتا دلم هوای شنیدن اون "الغوث الغوث"‌هات رو می‌کنه. آخه بی‌انصاف چطور دلت میاد ازم دریغشون کنی؟
تاب و توان دلم طاق شد و نفهمیدم چه شد که در آغوشش حل شدم. از شوق حضورش و آهنگ ندایش نفس‌هایم تند و بی‌وقفه شده‌ بود.
حقیقتی که مدت‌ها سعی در پنهان کردنش داشتم زبانم را چرخاند:


- یا رفیق من لا رفیق له.


جایی میان قفسه‌ی سینه‌ام تیر کشید و دست‌هایم به هوا خاست:


- الغوث الغوث!


بارها و بارها نوای" الغوث الغوث" سر دادم که در آخر در یک لحظه انگار باری از روی دوشم برداشته و بعد از سال‌ها دوباره آن صدای سحرآمیزش را به گوش جان شنیدم:

 


- ای جان دلم بنده‌ی عزیز دل! دیدی! به همین راحتی بود حرف زدن.

 

ن‌.رستمی ( انتظار )
ساعت.        ۴۶ : ۲۰
مورخ.          ۹۷/۳/۱۱

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 20:48 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

خدایا!


من


تو رو


نداشتم


چی‌کار


می‌کردم؟

 

 

ن.رستمی ( انتظار )
ساعت.          ۱۸ : ۱
مورخ.          ۹۷/۳/۱۰

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 20:47 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

دلِ من نویس

 

 

خدایا می‌دانم هرگاه آمدم با تو هم‌کلام شوم یکی آن ته‌ته‌های وجودم مانع می‌شد؛ نمی‌دانستم قصدش چیست و به کجا خواهد رسید اما کم‌کم مرا از تو دور کرد، کم‌کم الحمدالله‌هایم را کم‌رنگ کرد! آرام‌آرام مناجات‌های بعد از نمازم را از یادم برد. باری به بهانه‌ی وقت کم و کارهای کاذب زیادم، باری به بهانه‌ی خستگی و... خلاصه می‌کنم؛ توجیح نمی‌کنم، من مقصرم. منی که به او بال و پر دادم.
بعد از مدت‌ها کلافگی و حیران بودن امروز صبح در کوچه‌ی باران‌زده‌ای گنجشک نحیف و ظریفی را دیدم. نمی‌دانم چه‌ شده که ایستادم و به رفتارش نگریستم. این حیوان عزیز و نحیفت در هر باری که از چاله‌ی آب زیر پایش می‌نوشید سرش را بالا می‌کرد و شک ندارم که می‌گفت" الحمدالله"!
یک گنجشک که به اندازه‌ی چند بند انگشت است، برای هر قطره شکر نعمت می‌کرد و من سال‌ها بود خدایی را که وجود و هستی‌ام را به او بدهکار بودم به فراموشی سپرده بودم! به زانو افتادم و پیشانیم را به خاک رساندم. من به اندازه‌ی یک گنجشک هم فهم نداشتم که لااقل اگر شکر نمی‌گویم شب و روز تنبلی‌ها و اشتباهات خودم را بر سر خدایی هم‌چون تو غر نزنم!

 


        خدایا مرسی که هستی!


              مرسی که منو می‌فهمی!


مرسی که دست‌گیرمی وقتایی که دل‌گیرم از آدمات!


          خدایا مرسی


                  الحمدلله

 

برگ درختان سبز در نظر هوشیار


     هر ورقش دفتری‌ست معرفت کردگار

 


ن.رستمی ( انتظار )
ساعت.        ۳۸ : ۵
مورخ.        ۹۷/۳/۶

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 20:44 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

بعد از تو نفسم رفت


رفتم از توی جنلگ‌های کالاهاری زدم پس کله‌ش برش گردوندم

 

 

چه معنی می‌ده توی هیر و ویر دنیا بدون اجازه از خونه بیرون می‌زنه.

 

 

گرفتم بستمش به پایه‌ی میز ناهار خوری که دیگه نتونه جم بخوره.

 


متن رمانتیک نوشتنم بهمون نمی‌آد

 

 

چه انتظاری دارین براتون داستان عاشقانه بنویسم؛ والا

 


نصفه‌شبی‌


ن. رستمی ( انتظار )
ساعت.        ۱۰ : ۱
مورخ.          ۹۷/۳/۵

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 20:38 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 20:31 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

بسم رب الرفیق


سلام



دل، دل، دل دوباره هوایی شده نصفه شبی؛ بی‌تابی‌هاش خواب رو از چشمام دزدیده؛
گفتم لااقل یکم باهام حرف بزنیم شاید ...
نمی‌دونم چی می‌خوام بنویسم فقط دارم تایپ می‌کنم.
خدا به خیر بگذرونه آخر و عاقبت همه‌مون رو.
من به شخصه نگرانم؛ نگران جامعه‌ای که تفریح سالم جوون دانشجوش که هنوز ۱۹ سالشم نشده؛ فساد جنسیه!
نگران نسل آینده‌ایم که مادر و پدرش الان داره هر هفته پارتنر عوض می‌کنه! می‌خواد به بچه‌ش چی یاد بده؟ اصلاً می‌رسه به مرحله مادر و پدر شدن؟
طبق آماری که مدتی قبل شنیدم به ازای هر سه ازدواج یه طلاق توی ایران اتفاق می‌افته! این یعنی فاجعه! یعنی یه عده توهم عاشقی می‌زنن و بدون فکر کردن به تفاوت‌های خانوادگی فرهنگی اخلاقی و رفتاریشون می‌رن زیر یه سقف و مدتی بعد از هم دیگه #سرد می‌شن؛ چرا آخه؟
می‌دونید یکی از دلایل این سرد شدن‌ها به نظر من، بالا رفتن شهوت و شهوت‌رانی در سطح جامعه‌ست! و دختر و پسر توی ازدواج اولویتشون هیکل و قیافه و اندامیه که #ارضاشون کنه! فقط اسمشو گذاشتن عاشقی و خودشون رو راحت کردن!
تهاجم فرهنگی کار خودش رو کرده که مردم به جای منع کردن شوخی‌های جنسی، با فرد آغازگر هم پا می‌شن و می‌گن و می‌خندن!
تهاجم فرهنگی کار خودش رو کرده که خیلی از دانشجوها توی انتخاب رشته #صرفاً برای این شهر دور انتخاب می‌کنن که بتونن به راحتی هر #غلطی می‌خوان بکنن!
خدا به داد نسل بعدی برسه! اونا دیگه چی می‌شن!
بماند بقیه حرف‌ها که قابل گفتن نیست! شاید یه شب دیگه که زد به کله‌م گفتم

 

ن. رستمی (انتظار)

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 20:17 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

داستانک

 


تیغ_پشت_تیغ

 

قسمت - دوم

 


بند حوله‌ی حموم رو محکم می‌کنم و دست به سینه به آسمون زل می‌زنم. ستاره ها چشمک می‌زنن و دلبری می‌کنن. آب از سر و صورتم حرکت می‌کنه و به قفسه سینه‌م راه باز می‌کنه. کف دست هام رو تکیه گاه بدنم می‌‌کنم و روی لبه‌ی بالکن خم می‌شم. دقیق تر به دل تاریکی محو می‌شم. چی می خوام از زندگی؟ برای چی حالا که اون نیست من دارم زندگی می‌کنم؟ اصلا اسمش زندگیه یا صرفا اسراف اکسیژن؟ هوای سرد هم نمی‌تونه مجبورم کنه از اینجا دل بکنم ولی با به یاد آوردن کامی از در باز مونده‌ی بالکن، ساعت داخل سالن رو دید می‌زنم و با ادای نچی وارد سالن نیمه تاریک می‌شم. گوشیم که روی اپن می‌لرزه مطمئنم می‌کنه اون پشت خط یکی منتظر بد و بیراه گفتنه. قدم هام رو تند می‌کنم و همزمان با باز کردن بند حوله‌م، به ثانیه نمی‌رسه که حوله‌م زیر پاهام سقوط می‌کنه.  از درگاه اتاق رد می‌شم و یکی از چشم هام رو نیم لا می‌کنم. لباس هام رو بهم می‌ریزم و یه دست لباس مشکی به تن می‌کشم.نگاهی به تیپم می‌ندازم و با پوشیدن پیراهن آستین بلندم از اتاق خارج می‌شم. موهام رو جلوی آینه دس کاری می‌کنم و با کشیدن دستم روی صفحه ی گوشی، ونگ زدن هاش رو ساکت می‌کنم.
- چته بابا خودتو جر دادی، دارم میام.
اجازه نمی‌دم چیزی بگه و گوشی رو قطع می‌کنم. کلید رو از جا کلیدی چنگ می‌زنم و در رو پشت سرم قفل می‌کنم. به عادت همیشه سر کوچه رو چک میکنم و دنبال کامی می‌گردم. ساعت یازده شبه و هوا تاریک، ولی چراغ های کوچه هنوز دید رو تامین می‌کنن. چند خونه بالاتر پیداش می‌کنم. باز هم به عادت زشت همیشه‌ش داره به دخترا نخ می‌ده. واقعا نمی‌فهمه که توی محل ما نباید اینکارا رو بکنه؟ چند قدم مونده بهشون برسم که صداشو می‌شنوم.
- خوشگله کجا این موقع شب؟ تنهایی نرو گم می‌شی.
دختره‌ سعی می‌کنه از کنار دستش رد بشه ولی کامی مانعش می‌شه.
- دِ نَ دِ نشد، کجا عجله داری؟ هستیم در خدمتتون حالا.
این اطراف معمولا خلوته ولی این اطمینانی بر این نیست که کسی الان نیاد و نبینتمون! دستش به سمت دختره می‌ره، قبل از اینکه آبروریزی کنه خودم رو بهشون می‌رسونم و به شونه‌‌ش می‌زنم.
من رو که می‌بینه تک خنده‌ای می‌کنه.
- به به، بیا خوش موقع رسیدی.
تخت سینه‌ش می‌زنم و به عقب هولش می‌دم. بینشون وایمیستم و با ولوم پایین رو به دختره تشر می‌زنم. 
- برو دختر، هنو که وایسادی.
دختره‌ ترسیده فقط سری تکون می‌ده و اونقدری سریع می‌دوه که اجازه‌ی پلک زدن هم بهم نمی‌ده و محو می‌شه! 
- مستی ملنگی چته؟ صد بار گفتم تو محل ما نپیچ به پای دخترا، کافیه یکیشون برسونه به گوش بابام، یه ریز باید غرغراشو تحمل کنم.
دستش رو به معنی برو بابا توی هوا تکون می‌ده.
- جمع کن خودتو یکم مرد باش، ترسو!
ازش جلو می‌زنم:
- اگه مرد بودن به خوابیدن با ....
با درد بدی که توی تنم می‌پیچه نگاهم سمت دست تیغ زده‌ام می‌ره که به ضرب کشیده شده.
- فضولیش به تو نیومده. زندگی خودمه هر (غ ...) بخوام می‌کنم!
از درد گوشه‌ی چشم هام جمع می‌شه ولی بی جواب نمی‌ذارمش.
- به خودت می‌گی مرد و راحت دختر مردمو بی سیرت می‌کنی؟ (لا.... ) لااقل  بذار شونزده سالت تموم شه بعد گند بزن به آبروی مردم.
یقه م بین دستش هاش جمع می‌شه.
- قبلنم بهت گفتم به تو مربوط نمی‌شه. اونام خودشون ازم می‌خوان؛ با رضایت که چه عرض کنم با التماس، می‌فهمی؟
با کف دست محکم به قفسه‌ی سینه و سر شونه هاش ضربه می‌زنم که به عقب می‌ره.
- اونا داغن حالیشون نیست تو چه مرگته؟
بارها سر این مسائل با هم بحث کردیم و آخرش هم بعد از فحش و کتک کاری به این نقطه رسیدیم که هر کس به راه خودش بره و توی کارهای همدیگه دخالت نکنیم.
ازش رو می‌گیرم و یقه پیراهنم رو مرتب می‌کنم.
- آخه بچه (...) تو رو چه به لقمه بزرگترت از دهنت. راه بیفت نصفه شبی منو کشوندی بیرون اوقاتمم تلخ کردی.
و دوباره دستم کشیده می شه و دردش چشم هام رو می‌بنده.
- هوی وایسا ببینم چی بلغور کردی؟
اونقدر با قدرت دستم رو کشیده که دیگه طاقت نمیارم و دستم رو توی هوا تکون می‌دم. از روی درد خیلی نامحسوس نفسم رو سنگین بیرون می‌فرستم.
از رفتارم تعجب می‌کنه، اصولا آدمی نیستم که با دو تا چک و لقد آخ و اوخم در بیاد! دستی پشت گردنش می‌کشه.
- چت شد؟
نمی‌خوام بدونه چیکار کردم. آروم دستم رو شل می‌کنم و با وجود دردی که دارم به روی خودم نمیارم.
- چی می خواستی بشه؟ عین وحشیا دستم رو می‌کشی درد میاد طبیعتا.
توی فاصله چند سانتیم می‌ایسته و دستش به سمت آستینم می‌ره.
- بزن بالا ببینم. سری اولم که دستتو کشیدم صورتت جمع شد.
- امشب نیومدیم وسط خیابون دعوا کنیم! ول نمی‌کنی دیگه.
میخوام دوباره راه بیفتم که دستشو درست روی ساعدم می‌ذاره و جایی که حدس می‌زنه تیغ زدم. فشار سر انگشت هاش روی زخم ها زیاد می‌شه و دندون هام بهم فشار میارن.
- گو نخور بچه. بزن بالا ببینم چیکار کردی.

دستم رو می‌خوام با زور از بین دست هاش بکشم ولی نمی‌تونم و وقتی مقاومتم رو می‌بینه؛ هولم می‌ده و به دیوار پشت سرم می‌کوبنتم.  ساعدش رو بیخ گلوم فشار می‌ده و با وجود تمام زور زدن ها و مقاوتم آستینم رو بالا می‌زنه و زیر نور چراغ می‌گیره‌. با دیدن خون بیرون زده از شیارها تنها شانسم رو این می‌دونم که لباسم مشکیه و کسی متوجه خون نمی‌شه.
دستم رو با ضرب رها می‌کنه.
- خط های آخرو یکم محکم می‌زدی رگتو قطع می‌کرد؛ صد بار گفتم برای یکی تیغ بزن که ارزششو داشته باشه، آخه بیشعور (....) اون دختر اصلا ارزششو داره که این بلا رو سر دستت آوردی؟

 

 

ادامه دارد

 

ن.رستمی

ساعت          14:30

مورخ          ۹۷/۲/۲۶

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 20:4 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

دنیا،دریایے ژرف است


بسیاری از جهانیان


در آن غرق میشوند

ڪشتی تودراین دریا


باید تقوای الهی باشد

 

سوخت آن ایمان،


بادبانش توکل


ناخدایش عقل،


راهنمایش علم


و لنگرش صبر باد

 

ن.رستمی ( انتظار )
ساعت.       ۲۱ : ۲
مورخ.       ۹۷/۲/۲۳

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:59 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

فلسفه_حرام_بودن_نگاه_به_نامحرم

 

 

از عالمی سوال شد:


چه اشکالی دارد که انسان به جنس مخالف نگاه کند و لذت ببرد؟

نگاه به حسن جمال جنس مخالف ضررهایی دارد که به طورخلاصه اشاره می شود:

1_ می بینی ، می خواهی، به وصالش نمی رسی، دچارافسردگی میشوی…!

2_ می بینی، شیفته می شوی، عیب ها را نمی بینی، ازدواج میکنی، طلاق می دهی.!

3_ می بینی ، دائم به او فکر می کنی، از یاد خدا غافل می شوی، از عبادت لذت نمی بری.!

4_ می بینی ، با همسرت مقایسه می کنی،ناراحت می شوی، بداخلاقی می کنی.!

5_ می بینی، لذت می بری، به این لذت عادت می کنی، چشم چران می شوی، در نظر دیگران خوار می گردی.!

6_ می بینی ، لذت می بری، حب خدا در دلت کم می شود، ایمانت ضعیف می شود.!

7_ می بینی ، عاشق می شوی، از راه حلال نمی رسی،  دچار گناه میشوی.!

 

  لذا  اسلام در یک جمله  می گوید :

 نگاهت را از جنس مخالف نگاهدار


ساعت.           ۴۱ : ۱۹
مورخ.          ۹۷/۲/۲۰

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:57 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

اللهم_عجل_لولیک_الفرج 

 

کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"کارگران مشغول کاراند!احداث ضریح"

 

کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"چند روزی مانده به اتمام ضریح"

 

کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"مهدی فاطمه آید،تماشای ضریح"

 

کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"عید امسال:نماز:صحن بقیع"

 

کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"فلش راهنما،مرقد زهرای شفیع"

 

"به یقین یوسف ما آمدنی ست"

 

اللهم_عجل_لولیک_الفرج

 


 ساعت           ۰۲ : ۱۷
مورخ.             ۹۶/۲/۱۴

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:56 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

عشق یعنی یه نماز با وضو گرفتن توی خون ...
عشق یعنی یه خبر؛ خبر یه مفقودالاثر...

 

یه پلاک که بیرون زده از دل خاک...
روی اون اسمی از جوون


یه پلاک، از دل خاک...
یه پوتین فقط مونده از یه جوون که خوابید روی مین...


استخون یه کلاه با به عکس وصیت نامه غرق خون
یه جوون که پدر شد و پر زد و دخترکشو ندید


دختری، که پدر رو ندید و آغوش پدر نچشید...
یه پدر، بیست و چند سال و چند ماهه چشم هاشو دوخته به در


مادری منتظر واسه دیدن قامت و روی پسر ....
یه پلاک از دل خاک


عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک
عشق یعنی یه شهید با لب های تشنه سینه چاک


عشق یعنی یه جوون یه جوون ب نام و نشون
عشق یعنی یه نماز با وضو گرفتن توی خون .

..

عشق یعنی یه پدر که شبو بیداره تا سحر
عشق یعنی یه خبر خبر مفقود الاثر.

 

ساعت         ۳۲ : ۰۰
مورخ.          ۹۷/۲/۱۰

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:53 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:49 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

داستانک

 

 

تیغ_پشت_تیغ

 

قسمت اول

 

 

هدفونم رو روی گوش هام می‌ذارم و گوشه دیوار کز می‌کنم. صدای آهنگی که این روزها شده تنها همدمم رو تا آخر باز می‌کنم و چشم هام رو می‌بندم. داد و بیدادهای خواننده حنجره‌مو به درد میاره؛ کم کم از خالی بودن خونه استفاده می‌کنم و هم نواش می‌شم. هم خوانی می‌کنم یا به عبارتی هم دادی می‌کنم! هدفون روی گوشم مانع شنیدن دادهای گوش خراشم میشه ولی مطئنم به اندازه‌ای که گوش فلک رو کر کنه بلنده! لب هام می‌لرزن و اشکام می‌لغزن؛ سرم رو محکم به دیوار پشت سرم می‌کوبم؛ عشقم منو تنها گذاشت؛ باورم نکرد!
- پشت ماشین عروسش گریه کردم؛ کسی دردمو نفهمید...
یادش باعث می‌شه قلبم تیر بکشه، دستای مشت شده‌ام رو محکم به سینه و روی قلبم می‌کوبم؛ اشکام صورتم رو می‌پوشونه، حق نداشت همچین کاری باهام بکنه؛ نه نه نه...
لبم رو محکم گاز می‌گیرم که مزه خون توی دهنم حس می‌شه.
برای بار هزارم می‌رسم به این تیکه‌ش.
- تیغ روی رگم؛ این آخرشه، نباشه زندگیو می‌خوام چیکار...
توی ذهنم یه کلمه مدام اکو می‌شه؛ تیغ تیغ تیغ تیغ ....
دستم رو تکیه گاه بدنم می‌کنم و بدن سست شده‌م رو تکون می‌دم. دست به دیوار می‌گیرم و قدم های ضعیفم رو به دنبال خودم می‌کشونم.
گوشم سوت می‌کشه و برای لحظه ای چشم هام رو می‌بندم ولی بهش اهمیتی نمیدم و دوباره راهم رو به سمت جایی که می‌خوام می‌کشونم. وارد حموم می‌شم دست می‌برم به سمت جعبه مکعبی و تیغ رو بیرون می‌کشم؛ چشمم بهش خشک می‌شه. خاطراتمون جلوی چشمام جون می‌گیره؛ صدای خنده هاش؛ ناز کردناش... چشم هام رو می‌بندم و سرم رو بالا می‌گیرم؛ پلک می‌زنم و اشک چشم هام رو خالی می‌کنم. همزمان با جمله‌ی " تیغ روی رگم" تیغ روی ساعدم می‌نشینه. دستم می‌لرزه ولی روح به رعشه افتادم با حرص تیغ رو توی دستش محکم می‌کنه و روی دستم رد می‌زنه؛ حق نداشت پسم بزنه؛ حق نداشت نداشت نداشت لعنتی.... لعنتیییی.
لب هام با آهنگی که گوشم رو پر کردن می‌جنبن و تیغ روی دستم رو خط خطی می‌کنه. درد داره وقتی یکیو بخوای اون نخواتت؛ درد داره عاشقش باشی و اون پست بزنه... کی درد منو می فهمه؟ هه؛ هیچ کس! من دوسش داشتم ولی هیچ وقت باورم نکرد... از درد جای تیغ و قلب شکسته‌م لبمو زیر دندون می‌کشم و کف حموم سقوط می‌کنم. با دست آزادم روی صورتم رو میپوشنم و دست تیغ زدم آزادانه روی سرامیک سرد می‌افته.
با سر انگشت های شست و اشاره، گوشه‌ی چشم هام رو فشار می‌دم؛ منِ شونزده ساله به اندازهِ‌ی کل عالم غصه دارم؛ کسی درکم نکرد؛ کسی نشنید صدامو! دنیا با من بد تا کرد؛ بد! منم این دنیای نامردو نمیخواممممممم. حتی یه نفس اضافه هم ازش نمی‌خوام....

دست تیغ زده‌ام رو بالا میارم و جلوی چشمم می‌گیرم؛ خون جریان گرفته یکم آرومم می‌کنه ولی هنوز خیلی مونده از دلتنگی و دل آشوبی هام! جای شیارهای روی دستم می‌سوزه ولی نه بیشتر از قلبم!  سرم رو روی زانو می‌ذارم و از دردی که می کشم لذت می برم.
دستی روی شونه م مینشینه و آروم آروم قدم می‌زنه تا می‌رسه به چونه‌م و سرم رو بالا می‌کشونه. نگاه خونیم به زور از کف جدا می‌شه و به لب های سرخش می‌رسه. چشم هاش می‌لرزن و لب هاش اشک می‌ریزن.
- چیکار کردی با خودت؟
دست می‌برم سمت شقیقه‌ش و موهای ریخته شده توی صورتش رو پشت گوشش می‌فرستم.
- تو این بلا رو سرم آوردی حالا می‌پرسی چرا؟
نگرانیش برام شیرینه! عجیب به دلم می‌چسبه. درست رو به روم با فاصله چند نفس؛ روی پاهاش نشسته و لباس آبی آسمانیش که ازش فرشته ساخته به خونم آغشته شده. دستم از کنار شقیقه‌ش حرکت می‌کنه و به چونه‌ش می‌رسه. مسیر حرکت دستم می‌شه خط خون. لبخند کجی می‌زنم.
- نیستی دیگه باید یه جوری خودمو آروم کنم. تو بگو چیکار کنم؟
بدون هیچ مخالفتی بی صدا گونه هاش خیس می‌شه.
- اینجوری نکن با خودت؛ ما مال هم نبودیم.
طره ای از موهاش رو دور انگشتم می‌پیچونم. با نگاه به دامن سرخ رنگش لب می‌زنم‌.
- تو نخواستی!
صدای خوش آهنگش روحم رو بازی می‌ده.
- مال هم نبودیم؛ به هم نمی‌خوردیم!
جلوتر میرم.
- عاشقتم لعنتی؛ درکش اینقدر برات سخته؟ هر کاری برات می‌کنم!
با نزدیک شدنم هول کرده عقب می‌کشه. هه! هنوز منو نشناخته که تا نخواد طرفش نمی‌رم!
- من دیگه باید برم!
دست می‌ندازم به بازوش نگهش دارم ولی اون دیگه اینجا نیست! به خودم میام؛ از اولم اینجا نبود!  داد بلند و پر از خشم دیوارهای تنگ حمام رو می‌لرزونه.
زیر دوش می‌ایستم و آب رو باز می‌کنم. آب داغ روی رد تیغ می‌زنه و درست مثل شمشیریه که روی زخم تازه بکشی و بشکافیش! چشم هام رو بهم فشار می‌دم تا دردش تموم بشه.
درست همین چند ثانیه پیش اینجا بود؛ دقیقا رو به روی من. چشم هام رو می بندم و دوباره توی ذهنم اون چشم های بلوطی رنگ و صورت گرد و سفیدش رو مجسم می‌کنم؛ دست به سمتش دراز می‌کنم ولی بازم محو می‌شه.
حتی توی تصور و خیال هم نمی‌تونم بدستش بیارم؛ این به معنای واقعی کلمه اصلا انصاف نیست!

 

 

ادامه دارد

 

ن.رستمی

ساعت          ۳۷ : ۲۱
مورخ         ۹۷/۱/۲۸

 

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:41 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

لیلی _ مجنون

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست


عشقه آن شب مسته مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود


سجده زد بر لبه درگاه او
 پر ز لیلی شد دله پر اه او


گفت یا رب از چه خارم کرده ای؟
بر صلیبِ عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای
وندران بازی شکستم داده ای


آتش عشقش به جانم میزنی؟
دردم از لیلاست,آنم می زنی؟


سوختم زین عشق دلخونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن


مرده این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم


(اینجا خدا بهش میگه)
گفت دیوانه لیلایت منم


در رگت پیدا  پنهانت منم
سوختم در حسرته یک یا ربت


غیره لیلا بر نیامد از لبت
صد قماره عشق را یک جا باختم


مرده راهم باش تا شاهت کنم
صد چولیلی کشته در راهت کنم

 

پیشنهاد نویسنده.

 

ساعت         ۰۵ : ۱۵
مورخ.          ۹۷/۱/۱۴

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:36 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

بعضی وقت‌ها یه حرفایی اونقدری برات سنگینن که فقط می‌تونی سکوت کنی!
یعنی سکوتم می‌کنی ولی همین سکوت گلو گیر می‌شه و به مرز خفگی می‌رسونتت! ولی فقط چند تا جمله می‌گم: 

(حواستون به نوجون‌هاتون باشه؛ بچه‌هایی که تازه به بلوغ جنسی رسیدن و این گوشی‌های لعنتی راحت توی دستشونه!
تو را به هر کی می‌پرستین حواستون باشه به این‌که بچه‌تون چطور از مسائل جنسی باخبر می‌شن! )
تا همین جاشم زیاده روی کردم.
خدایا به حق همین لحظات عزیز حواست به نوجوون‌های مملکتم باشه

 

ن. رستمی

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:33 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

در این دنیا گر غمی هست، در این حالم گر کسی نیست کنارم، مصببش خودمم و بس!

 


خورده گیری بس اشتباه است و ناجوانمردانه!

 


خربزه خوردن، پای لرز هم نشستن دارد!

 


ن.رستمی ( انتظار )
ساعت.      ۰۸ : ۱۰
مورخ.         ۹۷/۱/۲

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:31 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

وای به روزی که یه اسمی که برات با ارزشه و شیرین بشه

 

 

عذاب آور و دلیل حلقه بستن اشک توی چشمات!

 

 

ن.‌رستمی

ساعت.          ۱۵ : ۲۳
مورخ         ۹۶/۱۲/۱۳

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:30 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

بعضی وقتا جوری خشم خونت بالا می‌زنه که حتی کیسه بوکسم نمی‌تونه تخلیه روانیت کنه!

 


آدم از غریبه بخوره چیزیش نمی‌شه؛ آشناها، صمیمی‌ها، عزیز دل‌ها یهو می‌شن نامردهای روزگار!

 


دله دیگه با یه کلمه می‌گیره، می‌شکنه، خورد می‌شه می‌ریزه زیر پات! به اینجا که برسی دیگه نمی‌شه کاریش کرد؛ هیچ کار!

 

 

ن.رستمی ( انتظار )
ساعت.      ۵۹ : ۱۲
مورخ       ۹۶/۱۲/۲۰

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:29 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

محمد بهمن بیگی ، معمار و بنیانگزار آموزش عشایر  ایران،
در فصلی از خاطرات خواندنی خود تحت عنوان داستان  « مادر» نوشته است :

 

 


ادامه مطلب

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:26 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم


به دریا بنگرم، دریا تو بینم


به هر جا بنگرم، کوه و در و دشت


نشان از قامت رعنا تو بینم

 

بابا_طاهر

ساعت       ۲۱ : ۲۲
مورخ       ۹۶/۱۲/۱۳ 

[ شنبه 13 مرداد 1397برچسب:,

] [ 19:20 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

پلک‌هایم بر هم فرود می‌آیند

 


نفسم، نفسم قصد بالا آمدن ندارد!

 


رعشه‌ای بر تنم می‌افتد و اشک‌هایم سقوط می‌کنند؛

 


ای جان جانان؛ جانم به لب آمد، برس به جانم!

 

 

ن.رستمی ( انتظار )
ساعت           ۲۰ : ۱۸
مورخ.         ۹۶/۱۲/۴

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:34 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

سن منیم عمروم، دنیام، هر نفسیم سن

 

هامی بیر طرفه، سن بیرجه کسیم سن

 

من دیوانه سنسیز اولرم، محو اولارام

 

سن قلبیمین تک صاحبی، تاج سریم سن

 


ن.رستمی ( انتظار )
ساعت       ۵۱ : ۱۰
مورخ.       ۹۶/۱۱/۲

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:33 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

بعضی رابطه‌ها از ریشه و بُن خطان؛

 


از اول نباید قاطی‌شون بشی ولی اگرم اشتباهاً پا گذاشتی توش، نترس بکش بیرون!

 

چون ویرانگره! اگه الان کنار نکشی بعداً دیگه نمی‌تونی هیچ جوره جمعش کنی! هیچ جوره!


جلو ضررو از هر جا بگیری منفعته.

 

ن.رستمی
ساعت     ۰۳ : ۰۰
مورخ.    ۹۶/۱۱/۲۱

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:32 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

ای جان جانان! جانم به لب آمد؛ برس به جانم!

 


ن.رستمی ( انتظار )
ساعت          ۱۴ : ۰۰
مورخ.       ۹۶/۱۱/۲۱

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:27 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

از تو با مصلحت خویش ،نمی‌پردازم

 

همچو پروانه که می‌سوزم و ،در پروازم

 

گر توانی که بجویی دلم امروز، بجوی

 

ور نه بسیار بجویی و، نیابی بازم...

 


 سعدی

ساعت        ۰۶ : ۱۸
مورخ       ۹۶/۱۱/۲۰

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:26 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

و اما...


و اما فردا جمعه ست؛


شاید این جمعه بیاید، #شاید...

 

دعای فرج یادتون نره؛ تموم شدن این جمعه‌های انتظار دست من و شماست؛

 

همونطور که قوم حضرت موسی با دعا کردنشون ظهور پیامبرشون رو ۱۶۰ سال جلو انداختن

 


ن.رستمی ( انتظار )
ساعت          ۱۵ : ۰۰
تاریخ.       ۹۶/۱۰/۲۹

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:24 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

بوی گلها عالمی


را مست و حیران میکند


دیدن مهدی


هزاران درد درمان میکند


مدعی گوید


که با یک گل نمی‌گردد بهار


من گلی دارم


که عالم راگلستان می‌کند

 

ساعت.        ۱۳ : ۱۹
مورخ        ۹۶/۱۰/۲۲

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:21 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

بارالها…


از کوی تو بیرون نشود پای خیالم،
نکند فرق به حالم ....
چه برانی،
چه بخوانی،
 چه به اوجم برسانی
 چه به خاکم بکشانی…
 نه من آنم که برنجم،
نه تو آنی که برانی...
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم،
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی،
در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی...
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی...

 

خواجه_عبدالله_انصاری

ساعت.        ۱۳ : ۱۹
مورخ       ۹۶/۱۰/۲۲

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:19 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

معتقدم عشقی جز عشق الهی وجود نداره؛ می‌دونی از کِی؟

 


از وقتی که بچه‌ش رو توی آغوش کشید و بویید، بچه‌ای که از خون من نبود! نبود!

 

نارین

ساعت.         ۱۲ : ۱۹
مورخ       ۹۶/۱۰/۲۲

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:18 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

ای مِهرِ تو در دل‌ها، وی مُهرِ تو بر لـب‌ها


وی شور تو در سـرها، وی سِرّ تو در جان‌ها


تا عهد تو دربَستم عهد همه بشکستم


بعد از تو روا باشـد نقض همه پیمان‌ها..

 

سعدی

 

 

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:16 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

الله سن مندن ناراضی اُلیَ؛ ندرم من بو نفسی بو سینده?

 

 

ن.رستمی ( انتظار )
ساعت      ۳۱ : ۲۳
مورخ      ۹۶/۱۰/۱۷

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:14 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

دیوانه‌گان را در کویَت راه ندادند؛

 


منِ دیوانه چه کنم...؟!

 

 

ن.رستمی ( انتظار )

ساعت.       ۴۷ : ۲۳
مورخ       ۹۶/۱۰/۱۶

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:9 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

بعضی وقت‌ها باید روی دلت پا بذاری و محکم بکوبی تخت سینه‌ش،

چشم‌تو‌چشمش بشی و از ته حنجره‌ت داد بزنی:


- برو رد کارت بچه! ایمانم رو به فنا نده!

 


ن. رستمی ( انتظار )
ساعت.         ۱۸ : ۲۲
مورخ.       ۹۶/۱۰/۱۳

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:8 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

بسم الله


عرض‌عمر یعنی چی؟


طول عمر رو خیلی‌هامون شنیدیم و همیشه توی تولدهامون برای هم آرزو می‌کنیم ولی تا حالا شده برای کسی عرض عمر بخواین؟


عرض عمر رو من به خیلی‌ها می‌گم ولی فکر می‌کنن طول و عرض رو قاطی کردم به روی خودشون نمی‌آرن

 

ن. رستمی


ادامه مطلب

[ جمعه 12 مرداد 1397برچسب:,

] [ 14:1 ] [ ن.رستمی(انتظار) ]

[ ]

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد